محل تبلیغات شما

در یکی از همان (تبدیل ِ همین» به همان» که تبدیل ِ فقط یک عدد حرف الفباست روی کاغذ، توی عالم واقع چقدرررررررر و چه جووووور طول می کشد) روزهای سخت بودم که موقع ناهار از تلویزیون یکی از این برنامه های دوبله شده ی خارجی روانشناسی طور داشت پخش می شد و من وسط همان (تبدیل ِ همین» به همان» که تبدیل ِ فقط یک عدد حرف الفباست روی کاغذ، توی عالم واقع چقدرررررررر و چه جووووور طول می کشد) حال­بدی و استرس و چیزی­ندیدگی و نفهمیدگی از دنیا و مافیها بودنم، همین اندازه فهمیدم که راهکارِ در حال آزمایش و تجربه ی مرد روانشناس این است که موقعی که استرس هولناکی دارید در انجام کاری، به جای اینکه بگویید استرس دارم، به مغزتان فقط (دروغ) بگویید که "من هیجان­زده ام". و کاغذ کوچک را دوربین نشان داد که: "I am excited".

همین محتوا را قبلا در یک فایل در نت هم شنیده بودم از دهان ِ باز یک روانشناس طور.

.

بعد، در وسط همان (تبدیل ِ همین» به همان» که تبدیل ِ فقط یک عدد حرف الفباست روی کاغذ، توی عالم واقع چقدرررررررر و چه جووووور طول می کشد) روزها، آخر شب ها و گاهی وسط روزها می آمدم به خودم بگویم که "I am excited" و مغزم به جای این، می گفت: I am exhausted. و واقعا همین را می گفت و محض رضای خدا یک بار هم از فرمانی که من بهش می دادم از بیرون، توجهی نمی کرد و فقط می گفت من بسیار خسته ام! شاید چون طفلک استرس نداشته بود و فقط بسیار خسته بود و من اشتباهی می خواستم بهش القا کنم که اولا استرس دارد و ثانیا نباید داشته باشد و باید به جایش هیجان زده باشد!

 

داستان کلا همین است و استعاره ای کنایه ای نکته ای چیزی در آن مخفی نیست. ظاهر و باطنش همین است که گفتم.

 

و اکنون نامجو در گوشم دارد می خواند:

من خوی او گرفته، او آن ِ من گرفته.

 

پانوشت: راستی یک نفر در این روزهای اخیر (در این روزها که در سال، یک کامنت هم دریافت نمی کنم و احتمالا نمی کند هیچ وبلاگی و صد البته که به درک سیاه و طبیعی هم هست و اصلا بحثم روی این موضوع نیست بداهتا) کامنت گذاشته که اتفاقی به وبلاگم رسیده و اما برایش سوال شده که "سگ لرزه های یک شک" یعنی چی؟

اولا که من هم مثل تو! من چه می دانم! ثانیا که احتمالا به عدم قطعیت و اینها برمی گردد. ولی واقعا نمی دانم! چون اولا سالها از انتخاب این اسم برای وبلاگم می گذرد و ثانیا واقعا مسخره است من بیایم و بگویم اسم وبلاگم یعنی چی (حتی مسخره تر از توضیح یک شعر است. چون اولا که اگر شعر و هرچیزی توضیح دادنی بود که به آن صورتی که درآمده درنمی آمد. و ثانیا به خدا فکر کردن راجع به فقط یک عبارت چند کلمه ای خیلی سخت نیست و نیاز نیست که حتما حتما از نویسنده اش بپرسیم. چون نویسنده اش هم مثل مخاطب است و نه بیشتر. اینها را واقعا حس می کنم و در من انگار ریشه دوانده حالاها. نه که از جایی حفظ کرده باشم یا ادایی فیگوری چیزی باشد و در سطح باشد. من الان آدمی ام که اگر چیزی را حس نکنم نمی گویم، حتی اگر در دایره ی معلوماتم باشد و درموردش شصت تا کتاب هم خوانده باشم. که نخوانده ام. پس دارم کاملا حسم را می گویم و نه که بخواهم بگویم مرگ مولف و اینها و صرفا بخواهم یک جوکی گفته باشم). ولی فکر کنم شک، تامل خالص است. یک مصرعی داشته بودم قبلاها که این را تویش گفته بودم که شک، تامل خالص است. و خب بزرگان(!) هم این را گفته اند و چیزی نیست که من بخواهم و بتوانم به یکی از شعرهای خودم (که حتی یادمش هم نیست دقیقا الان) استناد کنم برای مستندسازی اش!

والله العالم.

 

(مصرعی که یادمش نیست، که مجاز می گیریمش از کل کارهای نشدنی)/ یا ترجمه کرد شمسو خورشید!

و باز صدای اذان. این بار صدای اذان مغرب. یا: پاییز, استقامت ِ زهرای خانگی‌ست.

صدای اذان را خیلی دوست دارم. نه فقط اذان صبح. کلا.

یک ,هم ,ِ ,فقط ,نمی ,استرس ,تبدیل ِ ,که من ,فقط یک ,و چه ,چقدرررررررر و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Personal Blog