محل تبلیغات شما

چه کسی هست که نداند که خیلی روزها گذشته از اخرین چیزی که اینجا نوشته ام. یک ماه گذشته, اما خیلی روزهاست, خیلی روزها. لازم نیست مولوی بیاید و بگوید روزها با سوزها همراه شد و از این حرف ها. واضح است همه چیز.

بعد از اینهمه روز و واضحی, اما الان می خواهم یک چیزی بنویسم که مولوی شوم و یعنی بگویم دنیا همین است. از چیزهایی می گوید که تنها چیزی بوده که می شده گفته شود وسط خیلی از روزها و چیزها.

امروز بعد از عمری رفتم سینما با معصوم علیها السلام. هزارتوو. یک روز و نیم از گشت و گشت و گشت دنبال پسربچه ای که در فیلم گم شده می گذرد, و بعد یکهو اقای پلیس در می آید از مامان پسربچه می پرسد: پسرتون ادرس خونه تون رو بلد نیس؟ 

من شاید در عمرم بتوانم بشمارم تعداد بارهای سینما رفتنم را, اما نمی شود گفت که فیلم کم دیده ام. می توان به یقین بگویم این یکی از بهترین و صدرنشین ترین سوتی هایی بود که در یک فیلم دیده ام. 

(مصرعی که یادمش نیست، که مجاز می گیریمش از کل کارهای نشدنی)/ یا ترجمه کرد شمسو خورشید!

و باز صدای اذان. این بار صدای اذان مغرب. یا: پاییز, استقامت ِ زهرای خانگی‌ست.

صدای اذان را خیلی دوست دارم. نه فقط اذان صبح. کلا.

یک ,روزها ,خیلی ,چیزی ,گشت ,فیلم ,روز و ,که در ,و گشت ,گشت و ,یک روز

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

paria69000 گلبُن وفا «اشعارآئيني»