محل تبلیغات شما

یک روش برای اینکه فاصله ی بین خود و خواب را کم کنیم, این است که قرص های خواب اور قوی پیل افکن داشته باشیم برای وقتهایی که به علت احمقی وجودی, آدم نمی تواند بخوابد. 

منظور از احمقی وجودی یعنی اینکه باااااااااااید بخوابی چون فردا باید سر حال باشی و . اما خوابت نمی برد. 

منظور از سر حال بودن در این کانتکست یعنی زنده ماندن! زنده ماندن لامصب! فقط زنده ماندن! زنده ماندن و بسسس!

حدود دو ساعت که دارم تمام تلاشم را می کنم و خوابم نمی برد. فردا به فنای فی الله خواهم بود و این بد است. چون بعضی جاهای کنفرانس فردا را توی همان سالمی و زنده بودن هم که بخواهی توضیح بدهی نمی شود, چه برسد که در مرگ مغزی و خوااااااااااب الودگی بخواهی توضیحشان بدهی. خدایا کمکم کن!

 

القصه!!! حالا که بد بختی هستم که خوابم نمی برد بگذار یک چیزی که در سرم هست را بنویسم: 

بین من و پرفسور (خواهر کوچکم) بحث های علمی!! ای صورت می گیرد,  خصوصا در روزهای اخیر عمرش که گشاینده ی رازها و رمزها شده و هرررررر چیز را با نگاهی دقیق گوش می دهد و. خلاصه پدردرآور است این رمزگشایندگی اش. 

چند شب پیش بنا به اقتضایی (واقعا حوصله توضیح این را دیگر ندارم) بهش گفتم: پس این بیت سعدی را هم گوش کن رمزگشا!  کشتی در آب را از دو برون حال نیست/ یا همه سود ای حکیم یا همه در باختن. بیتی بود که پارسال از 7 مهر 97 تا اسفند 97 در یک استیکی نوت سبزرنگ نوشته بودم و زده بودمش روی یک ضلع طبقه ی کتابهام. ضلعی که نور می خورد از بیرون. تا تو چه فهم کنی از این سخن که می گویم نور می خورد از بیرون. 

گوش کرد و چند ثانیه بعد گفت: کشتی نمی تونه استعاره از انسان و وجود و. باشه؟ یک چنبن سوالی. که من هم نگذاشتم حرف بنده ی خدا تمام شود و پریدم توی حرفش که: معلوووووومه دیگه که منظورش وجود انسانه و. 

خلاصه تا آن موقع فکر کرده بودم که بیت سعدی واقعا جز به کشتی اشاره می کند! اما در دو سه روز اخیر کمی فکرم مشغول است که منظور این بیت جز کشتی واقعا چیز دیگری هست؟!  تازه خود کشتی هم شاید همه ی بار اش غرق نشود! ها؟  یک کم اش غرق شود و یک کم اش نجات بیابد! ها؟

خلاصه که ظاهرااااااااا در روابط انسانی چنین سود و باخت مطلقی وجود ندارد! مممممممممکن نیست بگویی از رابطه ای متضرر مطلق شده ای و از رابطه ای سود مطلق برده ای!  همیشه پاهای انسان بین دو ور جوب می ماند! حالا جوب یک جا هم لابد گشاد می شود! ولی من می گویم گشاد هم نمی شود! موازیان ِ به ناچاری خواهد ماند این دو ور بودگی!

خدایا شش هفت ساعت خواب را در یک ربعی که دارم به من ارزانی کن و اگر نمی شود و این نشدن به تو مربوط نیست, قبول. اما اینکه زنجیره ی اتفاقات طوری نشود که من تا ساعت ده شب فکر نکنم که فردا صبح کلاس ندارم و ساعت ده بفهمم که کلاس دارم و از ده تا دو مجبور شوم پاورپوینت درست کنم که دیگر می توانست دست تو باشد! نمی توانست؟ حالا این هم هیچی! آیا نمی شد ما را به فرمان بدن هایمان در نمی آوردی؟ لااقل در ماه, دو سه شب اجازه ی تمرد را به ما می دادی؟ پس چطور اینجاها بدن را فهم می کنی (یعنی ما مجبوریم که بفهمیم اش) اما یک جاهای دیگر تو بدن را فهم نمی کنی و مجبور نیستی که بفهمی اش؟؟ اگر بدن بدن است, همیشه بدن است, نه دلبخواه و انتخابی تو! 

من آنم که از آن نگاه سوک عرفانی, در مهرماه 98 یک روز این نگاه به ذهنم رسیده که: حالا که منبع قدرت دست خداست, یعنی خدا قدرت محض است, واقعا باید با یک نگاه مدیریتی با او رفتار کنی زهرا! یعنی باید با او راه بیایی تا مواقعی که لازم است با تو راه بیاید و بهت قدرتهای لازم را اعطا کند! 

همانجا خنده ام گرفت از تطور نگاه! 

ولی حالا آن موضوع هیچی, قضیه ی بدن را یک جوری حل کن! یا ما نباید بنده ی بدن باشیم  یا اگر بنده ی بدن شدیم, دیگر نمی شود تفکیک قائل شد بین الف و ب. باشد؟ قبول؟ 

 

 

امضا. یک از حال رفته ی رو به کما. 

صدای اذان هم الان آمد. یعنی واااااااااقعا توقع داری با این حال خرابم بلند شوم و وضو بگیرم و نماز هم بخوانم؟ به نظرم این توقع الان همیییییینقدر گزاف است که توقعی از جانب من از تو مبنی بر اینکه از ساعت پنج تا شش صبح مرا به اندازه ی هشت ساعت کش بیاور تا من بخوابم. اما چون تو قدرت داری, من بلند می شوم و نماز را هم می خوانم! اما چون من قدرت ندارم, از چشمانم ممکن است خون ببارد و کلاس لعنتی هشت صبحم را هم باید بروم و بعدش هم تا ساعت چهار کار و کلاس دارم. اما تا ساعت چهار لااقل زنده ام نگه دار و نگذار هزارویک سوتی ِ وحشتناک ِ نباید ِ مغزی بدهم! باشد؟

 

فارغ از همه ی این حرف ها, دوستت دارم. 

بدنم هم سلام می رساند و می گوید: ها ها! خوب این بنده ی خدا را اسیرش کردیم ها!

 

(مصرعی که یادمش نیست، که مجاز می گیریمش از کل کارهای نشدنی)/ یا ترجمه کرد شمسو خورشید!

و باز صدای اذان. این بار صدای اذان مغرب. یا: پاییز, استقامت ِ زهرای خانگی‌ست.

صدای اذان را خیلی دوست دارم. نه فقط اذان صبح. کلا.

ی ,هم ,یک ,نمی ,تو ,ساعت ,نمی شود ,زنده ماندن ,بنده ی ,است که ,را هم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دیجیتال مارکتینگ (Digital Marketing)